محراب
حال ..... حال من بی تو ........ حال تو ....... حال نادان ..... کدام حال دانا؟
.....ديگر به قسمی پابند نيستم ....... هيچ تضمينی را قبول نميکنم
.....به قانون خودم محاکمه ميکنم و به بهشت خودم خواهم رفت
.....در هيچ افسانه ای برای پيدا کردن گمشده ای نخواهم تاخت
پس چرا با اين همه کفر کسی به ارتداد من حکم صليب نمی دهد؟....؟
.....نمی خواهم در محراب کشته شوم
دوست دارم در نيمه شبی ، در کوچه ای تنگ و مرطوب ، به ضربه کارد طمعکاری که به خاطر
فرزندان برهنه و گرسنه اش ، چشم به جيب من دارد ، به قتل برسم و مادرم او را ببخشد
.................
.....ديگر به قسمی پابند نيستم ....... هيچ تضمينی را قبول نميکنم
.....به قانون خودم محاکمه ميکنم و به بهشت خودم خواهم رفت
.....در هيچ افسانه ای برای پيدا کردن گمشده ای نخواهم تاخت
پس چرا با اين همه کفر کسی به ارتداد من حکم صليب نمی دهد؟....؟
.....نمی خواهم در محراب کشته شوم
دوست دارم در نيمه شبی ، در کوچه ای تنگ و مرطوب ، به ضربه کارد طمعکاری که به خاطر
فرزندان برهنه و گرسنه اش ، چشم به جيب من دارد ، به قتل برسم و مادرم او را ببخشد
.................
0 Comments:
Post a Comment
<< Home