Wednesday, August 04, 2004

حکایت

در جوار محل کار من ، دندانپزشکی را مطبی است ظریف نام و از عنایات خداوند او را دخترکی است 2 یا 3 ساله ، شیرین زبان ، اشوه گذار و مهسا گونه که در سه جلد نامه هم چنین خوانندش
امروز که به جهت رفع امورات معوقه مشغول گذراندن اوقات اضافه کاری بودم ، به فراخوان دینگِ صدای زنگِ درب ، مجبور به ترک افکار و عزیمت به سوی مدخلگاه شدم که منجر به توفیق اجباری همکلامی با وی گشت
با تصنّع لبخندی ملیحانه او را پرسیدم آیا قادر به بازگوئی نام خویش هست؟
سری از روی شرارت کودکانه جنبانید و به این دو کلمه پاسخم گفت: خانم مهسا و پس از مکثی ثانیه گون اضافه کرد: اسم پدرم هم آقای دکتر ظریف است
پرسیدمش تو هم میل به طبابت برای آیندگان داری ؟ که پاسخ داد : نه
گفتم میخواهی برای فردا چه باشی ؟
مدبّرانه پاسخ داد : می خواهم فقط مهسا باشم. مهسای خالی
انگشت حیرت به دندان تلخ گزیدم و با خود گفتم : چه خوب است که تنها خودمان باشیم و نه القابمان

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

 

My Photo
Name:
Location: Mashhad, Iran

Don't look back...

 

 

© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani                                    Best Resolution :  1024 X 768