Tuesday, August 17, 2004

دفاعیه

دیدم نگین راست میگه. من خیلی بی شعورم که هرچی به دستم میاد پرت میکنم اون بالا بالاها. حالا یک تیکه رو گم کردم ، ولی خوشبختانه می دونم چیزی رو که به هوا پرت میکنی باید از روی زمین برش داری
سرمو انداختم پائین و رفتم دنبال چیزی که یک گوشه منتظر نشسته تا من پیداش کنم. بین مردم خیلی چیزا برای برای پیدا کردن هست که یک نفر گمشون کرده. اما همیشه اون چیزی رو که دنبالشی به دست نمی یاری.
وقتی روی زمین دنبال چیزی می گردی دائماً مجبوری خم بشی و جنس همه چیزو لمس کنی وگرنه دلت آروم نمی گیره و حالا با این همه آشغال که همه جا پخش شده و منم برای دیدن یک نشونهء آشنا خوب وارسیشون کردم ، دستام خیلی کثیف شده. اونقد کثیف شده که حتی صابونایی که توی مدرسه نا خواسته به دستامون می مالیدن هم تمیزشون نمی کنه. اما با همین دستای کثیف هم ، من همونی هستم که بودم. من همونی ام که بزرگترین لطف خدا رو توی قبله نوشتم. من همونی ام که به تمام معتادا ، توی خدافروش ، گفتم وقتی دیگه چیزی براتون نمونده هنوز یک چیز دارید و گفتم که مردم خودخواه ، حاظرن برای آرامش خودشون توی سلولی از بهشت ، بشینن و بنوشن و نشنون. اما این بهشتی که زندون داره فقط تا قبل از مرگ دووم می یاره. پس عدالت برقراره. اگر اینجا نشد ، اونطرف حتماً هست چون یک عده همین طرفو به جای بهشت قبول دارن و اونطرف نوبت باقیه ست. اما از اونجائی که بعد از رای دادگاه یک نفر همیشه ناراضیه خواستم که به قانون خودم محاکمه کنم تا اگر کسی هم خواست حتی توی دلش به نا عدالتی فحش بده ، روی کمونش به فقط به طرف من باشه و فقط من


پاورقی : توی شلوغی امروز در مورد کسائی نوشتم که نمی دونن زندگی چیه ولی حاظر هم نیستن که بمیرن. راستشو بخواین حس خودم بود. توی پست بعدی بخونیدش

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

 

My Photo
Name:
Location: Mashhad, Iran

Don't look back...

 

 

© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani                                    Best Resolution :  1024 X 768