عروسک
قطره ای چکید
نه از ارتفاع ابرها
از کنار آخرین مژه قلتید
در شیب گونه سُر خورد و از میان پرزهای صورتش ، فقط یقهء نازک پیراهنش را تر کرد
این بار دخترک کبریت فروش در شوق لباس مخملی عروسک نمی شکست
این اشک عروسک بود که حسرت آغوش گرم دخترک را همراه عمر خود به اطاق یک اشراف زاده می برد
بازوی خدا اندام سرد کبریت فروش را به آسمانها همراهی میکرد
دخترک دستش را از روی شیشهء ویترین مغازه برداشت اما رد پای آخرین گرمای بدنش روی آن جامانده بود و این تنها یادگاری است که برای عروسک می ماند
نه از ارتفاع ابرها
از کنار آخرین مژه قلتید
در شیب گونه سُر خورد و از میان پرزهای صورتش ، فقط یقهء نازک پیراهنش را تر کرد
این بار دخترک کبریت فروش در شوق لباس مخملی عروسک نمی شکست
این اشک عروسک بود که حسرت آغوش گرم دخترک را همراه عمر خود به اطاق یک اشراف زاده می برد
بازوی خدا اندام سرد کبریت فروش را به آسمانها همراهی میکرد
دخترک دستش را از روی شیشهء ویترین مغازه برداشت اما رد پای آخرین گرمای بدنش روی آن جامانده بود و این تنها یادگاری است که برای عروسک می ماند
0 Comments:
Post a Comment
<< Home