کلید
حاظر نبود هیچکدوم از وسایل قدیمیشو بفروشه اما دلشم نمی خواست ازشون استفاده کنه. برای اینکه چشمش به خاطره ها نیفته ، در اتاقشو قفل کرده بود اما کلیدشو همیشه میشد توی گردنش دید
خوب بعضی وقتا هم دلش واسه خیلی چیزا تنگ میشد. اونوقت یواشکی پشت در بستهء اتاق زانو میزد و گوششو به سوراخ کلید می چسبوند تا به سکوت اشیاء گوش کنه
یک آه بلند می کشید و گوشهء چشماش خیس می شد تا برای چند ثانیه فراموش کنه که چه اتفاقات ناخواسته ای توی زندگیش افتاده و همین قدرت ادامه دادن زندگیو بهش می داد
خوب بعضی وقتا هم دلش واسه خیلی چیزا تنگ میشد. اونوقت یواشکی پشت در بستهء اتاق زانو میزد و گوششو به سوراخ کلید می چسبوند تا به سکوت اشیاء گوش کنه
یک آه بلند می کشید و گوشهء چشماش خیس می شد تا برای چند ثانیه فراموش کنه که چه اتفاقات ناخواسته ای توی زندگیش افتاده و همین قدرت ادامه دادن زندگیو بهش می داد
0 Comments:
Post a Comment
<< Home