زدم بیرون
یازم شب شده بود. بازم شب از وسطش گذشته بود. بازم از خواب پرید. بازم وقت بیرون رفتن بود
وقتی داشت از تو حیاط رد می شد با خودش گفت : چه خوب شد که همه خوابن وگرنه تو این شلوغی بیرون رفتن هم فایده نداشت
وقتی داشت از تو حیاط رد می شد با خودش گفت : چه خوب شد که همه خوابن وگرنه تو این شلوغی بیرون رفتن هم فایده نداشت
0 Comments:
Post a Comment
<< Home