Wednesday, January 12, 2005

شبا

وقتائی که دلم هوائی میشه ، از اون دیوار آجریه میرم بالا ، همون دیوار کوتاههء حیاط همسایمونو میگم. یواشکی می پرم تو باغچه. تمام لباسامو خاکی میکنم ، یک تیغ گنده توی اون بوتهء گل رز پیدا میکنم و محکم صورتمو میکشم بهش. وای که چقد دلم خنک میشه. نمی دونین چقد حال میده بهم... بعدشم از درخت آلبالو میرم بالا و توی تاریکی سعی میکنم مزهء برگاشو بچشم. یک جورائی مزش گسه ولی اشکال نداره ، به جاش صدای قشنگی داره برگ آلبالو جویدن... مثل وقتائی که کارتون خانواده دکتر ارنست رو می دیدم ، دلم میخواد یک خونهء درختی می ساختم اونجا... صبح هم که موقع پائین اومدن از درخت میرسه ، همش آرزو می کنم از اون بالا بیفتم و دوباره دست چپم بشکنه
پاورقی : من همیشه هم اینقد آقا نیستم ! ممکنه یک سرکی هم تو خونه کشیدم ، اما فقط میرم سر یخچال. به جز یک لیوان آب هم چیزی نمی خوام. آقای همسایه یک وقتی از پشت با چیزی نکوبی تو سرم
پاورقی تر : به دنیای دیوانگی های من خوش اومدین. توروخدا بفرمائین تو. دم در بده آخه...ا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

 

My Photo
Name:
Location: Mashhad, Iran

Don't look back...

 

 

© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani                                    Best Resolution :  1024 X 768