مجازات
همه اندوههایم را در پائیز جمع کردم و آنها را در باغم به خاک سپردم. و چون بهار بازگشت و تابستان فرا رسید تا با زمین همبستر شود ، گلهای بسیار زیبائی در باغ من روئید که با دیگر گلها تفاوت داشت. همسایگانم برای تماشای گلهای باغ من آمدند و همه آنها به من گفتند : آیا در فصل خزان از بذرهای این گلها به ما می دهی تا در باغ هایمان بکاریم؟
اندوه در من است. دستاهای تهی ام را به سوی مردم دراز کردم اما کسی چیزی در آنها ننهاد...ا
نا امیدی در من است . دستای پرم را به سوی مردم دراز کردم اما کسی چیزی از من نستاند...ا
اندوه در من است. دستاهای تهی ام را به سوی مردم دراز کردم اما کسی چیزی در آنها ننهاد...ا
نا امیدی در من است . دستای پرم را به سوی مردم دراز کردم اما کسی چیزی از من نستاند...ا
0 Comments:
Post a Comment
<< Home