Saturday, February 19, 2005

شاید

هرروز می اومد پشت پنجره و اونقدر منتظر می موند تا مسعود از مدرسه برگرده و اون بتونه نگاش کنه. مثل همیشه کلیداشو از جیب چپ شلوار جینش در می آورد و با دندوناش کلید درو از بین باقیه انتخاب می کرد. بعد دوباره با همون دست چپش کلیدارو از دهنش پس می گرفت و درو باز می کرد. وقتی برمی گشت تا درو پشت سرش ببنده باز هم متوجه دخترکی می شد که مثل هرروز پشت پنجرهء روبرو بهش زل زده و بعد درو می بست. از اینجا به بعدشو دیگه دخترک هیچی نمی دونست. مسعود هم نمی دونست چرا حتی برای یکبار هم که شده نتونسته نسبت به اون حسی داشته باشه. حتی این سماجت اون باعث شده بود که تا حدی هم ازش متنفر بشه. پله ها رو دوتایکی می رفت بالا تا توی اطاقش. یک سرکی به پشت پنجره کشید. نیلوفر هنوز اونجا بود. صدای زنگ تلفن اومد. مسعود می دونست که خودشه. گوشیو بر نمی داشت. اما صدای زنگ هم نمی خواست قطع بشه. از کوره در رفت. تلفونو از پریز کشید پنجره رو باز کرد و گوشیو پرت کرد وسط خیابون. رو به نیلوفر کرد و فقط داد زد دست از سرم بردار. بخار هوائی که از دهنش بیرون می اومد ، سرمای اون روزو درجه می زد. مسعود دید که از توی چشمای دخترک یک گوله اشک سر خورد پائین ، گوشی از دستش افتاد و با دست دیگش جلوی دهنشو گرفت. اما خیلی با عصبانیت و بدون اینکه عکس العملی به نیلوفر نیشون بده با قدرت تمام طوریپنجره رو بست که گوشه شیشه ترک برداشت. پرده رو کشید و خودشو محکم پرت کرد روی تخت خواب. حالا چند ساعتی گذشته بود و مسعود فقط به یک چیز فکر میکرد. اینکه بهش عادت کرده بود. یعنی نسبت بهش یک احساسی پیدا کرده بود. دلش واسه اون گولهء اشک هری میریخت پائین. پشیمون شده بود. دوید کنار پنجره و پرده رو تا آخر باز کرد اما کسی اونطرف نبود. حتی یک ساعت بعد هم کسی نیومد. تمام شبو بیدار بود اما تمام چراغ های خونه روبروئی خاموش بود. فردا موقع برگشتن از مدرسه هم کسی به دیدنش نیومد. دیگه خیلی دیر شده بود. اونا چند سالی می شد که از اون خونه رفته بودن. اون روز هم نیلوفر می خواست به مسعود جریان همین اسباب کشی رو بگه که اونجوری شد. حالا مسعود میرفت دانشگاه. اما هنوز هم ساعتها پشت در می ایستاد تا شاید فقط یکبار دیگه از پشت اون پنجرهء خالی ، دوتا چشمو دوباره ببینه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

 

My Photo
Name:
Location: Mashhad, Iran

Don't look back...

 

 

© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani                                    Best Resolution :  1024 X 768