Sunday, October 02, 2005

دوست من

ای دوستِ من ، من آن نیستم که می نمایم
نمود پیراهنی است که به تن دارم – پیراهنی بافته ز جان که مرا از پرسش های تو و تو را از فراموشی من در امان می دارد
آن (( منی )) ی که در من است ، ای دوست در خانه خاموشی ساکن است و تا ابد همان جا می ماند.
ناشناس و درنیافتنی
من نمی خواهم هر چه می گویم باور کنی و هرچه می کنم بپذیری – زیرا سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو و کارهای من چیزی جز عمل آرزوهای تو نیستند
هنگامی که تو می گویی (( باد به مشرق می وزد،)) من می گویم آری به مشرق می وزد. زیرا نمی خواهم تو بدانی که اندیشه من در بندِ باد نیست، بلکه در بند دریا است
تو نمی توانی اندیشه های دریاییِ مرا دریابی، و من هم نمی خواهم که تو دریابی
می خواهم در دریا تنها باشم
دوست من وقتی که نزد تو روز است ، نزد من شب است. با این همه من از رقص روشنای نیمروز بر فراز تپه ها سخن می گویم، و از سایهء بنفشی که دزدانه از دره می گذرد : زیرا که تو ترانه های تاریکی مرا نمی شنوی و سایش بالهایِ مرا بر ستارگان نمی بینی – ومن گویی نمی خواهم تو ببینی یا بشنوی
می خواهم با شب تنها باشم
هنگامی که تو به آسمانِ خودت فرا می شوی من به دوزخ خودم فرو می روم – حتی در آن هنگام تو از آن سوی مغاکِ بی گذر مرا آواز می دهی (( همراهِ من، رفیقِ من،)) و من در پاسخ را آواز می دهم (( رفیقِ من، همراهِ من،)) – زیرا من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی. شراره اش چشمت را می سوزاند و دودش مشامت را می آزارد. ومن دوزخم را بیش از آن دوست می دارم که بخواهم تو به آنجا بیایی
می خواهم در دوزخ تنها باشم
تو به راستی و زیبایی و درستی مهر می ورزی ، و من از برای خاصرِ تو می گویم که مهر ورزیدن به اینها خوب و زیبنده است. ولی در دلِ خودم به مهر تو می خندم. گرچه نمی خواهم تو خنده ام را ببینی
می خواهم تنها بخندم
دوستِ من ، تو خوب و هوشیار و دانا هستی. یا نه ، تو عینِ کمالی - و من هم با تو از روی دانایی و هوشیاری سخن می گویم. گرچه من دیوانه ام. ولی دیوانگی ام را می پوشانم
می خواهم تنها دیوانه باشم
دوستِ من ، تو دوستِ من نیستی، ولی من چگونه این را به تو بفهمانم؟ راهِ من راهِ تو نیست، گرچه با هم راه می رویم، دست در دست

پاورقی : پیامبر و دیوانه / جبران خلیل جبران
پاورقی تر : این واقعا منم. هرچی تنهایی دوست دارم این تو نوشته. همین متن تمام بیوگرافی علیرضاست
پاورقی ترین : حرف حسابم اینه :
می خواهم در دریا تنها باشم
می خواهم با شب تنها باشم
می خواهم در دوزخ تنها باشم
می خواهم تنها بخندم
می خواهم تنها دیوانه باشم
می خواهم درون خودم تنها باشم. درون خودم تنهایِ تنها باشممی خواهم درون خودم تنها بمیرم

3 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Kho Kalata Beza Tanha Bamir ! Cheghad Negh Mizani !

Monday, October 03, 2005 12:50:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

salam ... hey bebin ki injas .. delam vase inja tang shode bood ... khastam tanha basham vali tanha chizi ke nasibam shod deltangi bood .. vali hamoon deltangi ham shirin bood ...

Wednesday, October 05, 2005 12:47:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

midooni chera ? akhe inbar hade aghal too deltangiye khodam midoonestam deltange chiziyam ke pake o moghadas bedoone khat o khash bedoone doroogh o riya .... deltangi ke shazde koochooloo vase golesh dasht ... hala dige vase didane ghoroobe aftab majboor nistam ta ghoroob sabr konam ... shad bashi .

Wednesday, October 05, 2005 12:50:00 AM  

Post a Comment

<< Home

 

My Photo
Name:
Location: Mashhad, Iran

Don't look back...

 

 

© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani                                    Best Resolution :  1024 X 768