بدون سکوت
از بی ستارگیه صبح دلگیرم. بد جور هم دلگیرم. ای کاش پلک نمی زدم تا صدای سازش خراب نمی شد. باقی مانده عمرش را در سازش می دمید ، اما چشمهای خیره اش با نگاه من گره خورده بود و چیز دیگری می گفت که نگاه من می فهمید. ای کاش پلک نمی زدم. گوشه های چشم اش ، کنار صورتش ، هزار سال چروکیده بود و هزار بار خیس تر از شورترین ماسه های ِ تر ِ کنار ِ دریا ، که از شکاف پوست بین انگشتان پاهای برهنه ، اثبات وجود می کنند. ای کاش برای آخرین بار پلک نمی زدم. ای کاش اصلا نمی آمد برای ساختن. نمی آمد برای هرچه نواختن.... ای کاش دلم تنگ تر می شد. ای کاش هیچ وقت پلک نمی زدم
1 Comments:
1000 saal bood avval nashodeh boodama :D
khob , khoobin keh?
kaash oon mogheh pelk nemizadi , alan keh digeh dire bara pelk nazadan fek konam...
Post a Comment
<< Home