همون شبی که تا صبح بارون اومد
باران
رویاست
میان بالهای شب می خزد
به پنجره های بسته دست می کشد
و در میان رازها راه میرود
باران
رویاست
آرزوها را صدا میکند
درگوچه های گذشته ، قدم میزند
هیچ نمی پرسد
همه چیز را می داند...ا
باران
رویاست
و رویاها
به بارانی شسته خواهند شد
تو نیز بارانی
میان رویاهای من ، تا صبحدم قدم میزنی
رازها را نوازش میکنی
هیچ نمی پرسی
همه چیز را می دانی...ا
0 Comments:
Post a Comment
<< Home