Tuesday, March 20, 2007

Long ago, Somewhere deep in the jungle...( iiiiiii )

ساعت داشت به 2 نزدیک میشد. وقتی رسیدم بچه ها داشتن می رفتن. همشونو برگردوندم تا گزارش کارای امروزو ازشون بگیرم. آخه مطمئن بودم که همیشه یک نقصی توی کاراشون وجود داره. یک کمی قر زدن اما چاره نداشتن که دوباره بیان تو. فقط یادم میاد 2بار سرشون دادزدم. نمی دونم چرا این سهلنگاریایی که میکردن واسم قابل احساس نبود. دونه دونه واسشون شرح دادم که چجوری باید کارکنن. نیم ساعت بعد همه با دلخوری رفتن خونه. سرجمع کردن کارا تا حدود 4وربع طول کشید. البته یک زره ساندویچ مونده از چند روز پیش توی یخچال بود که همونو خوردم. درو بستم. ماشینو برداشتم و رفتم جلوی مطب دوباره منتظر شدم... هیچ خبری نشد. هوا کم کم تاریک میشد اما اون هنوز بیرون نیومده بود. ساعت 8 شد و چراغهای مطب کمنور تر شد. منشی دکتر هم رفت ، اما تنها. سریع رفتم توی کوچه پشتی تا خروج دکترو ببینم. اونم رفت اما اونم تنها... چطور ممکن بود؟ یعنی قبل از اینکه من برسم رفته بود؟... یک تلفن همگانی چندقدمی اونطرف تر سر چهارراه داشت واسه خودش کاسبی میکرد. یک دختری داشت باتلفن حرف میزد و دونفر دیگه هم همون اطراف یک کارت توی دستشون بود و فقط روی یک خط کشی قدم میزدن. یکیشون یک موبایل هم دستش بود اما بازم توی نوبت ایستاده بود. رفتم جلو. موبایلمو قایم کردم توی جیبم. دختره داشت گوشیو میزاشت. قبل از اینکه کارتشو دربیاره خودمو انداختم وسط و گفتم ببخشید یک کار خیلی مهمی پیش اومده اگه میشه منم یک تلفن کوچیک بزنم... انگشتمو گذاشتم روی کارت که نتونه درش بیاره و گوشیو همونطوری که نصفه و نیمه هنوز توی دستش بود ازش گرفتم. هیچی نگفت تفلکی. یک کمی خودشو کشید عقب تا از توی سایبون تلفن بیاد بیرون. دونفر پشت سرش دیگه قدم نمی زدن. فقط با چشمای گرد شده منو نگاه میکردن که بدون توجه به هیچی داشتم سریع شماره میگرفتم. دختره مونده بود که از خیر کارت بگذره و بره یا اینکه چند دقیقه دیگه صبر کنه شاید دلیل این کارمو بفهمه. شاید کنجکاو بود ببینه من به کی زنگ میزنم و چی قراره بگم که خودمو اونطوری مهمونش کردم... تلفن خونشو گرفتم... بوق... بوق... بله؟... خودش بود. قطع کردم. خیالم راحت شد که رفته خونه. اما چند ساعتی تقریبا ازش بیخبر بودم. خودم لعنت کردم و کارت تلفنو خیلی سریع کشیدم بیرون. سریع رفتم طرف دختره که دقیقا پشت سرم ایستاده بود و هنوزم مارس مونده بود. کارتو سریع گرفتم طرفش و فقط گفتم مرسی... همینکه مطمئن شدم کارت رسیده توی دستش از اونجا دور شدم. می تونستم نگاهشونو حدس بزنم که با من تا توی ماشین اومد.

پاورقی : این ماجرا همچنان ادامه دارد
پاورقی تر : فعلا چندتایی پیام بازرگانی بخونین

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

in hame moatal kardi faghat gofti gomesh kardi o rafte khoone? zalilmorde! sale no mobarak! khosh bashi hamishe! ....

Wednesday, March 21, 2007 12:50:00 AM  
Anonymous Anonymous said...

rasti fekresho kardi age dastanet kheili tool bekeshe avale har matni bayad chanta iiiii... bezari? nazare man ine ke be 100000kiloometr ke residi sefresh kon!

Wednesday, March 21, 2007 12:51:00 AM  

Post a Comment

<< Home

 

My Photo
Name:
Location: Mashhad, Iran

Don't look back...

 

 

© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani                                    Best Resolution :  1024 X 768