□ 15
و در آنجا درختی هست
و خانم درخت پسربچه ای را دوست دارد
و پسربچه هر روز به آنجا می آید
و برگ های خانم درخت را جمع می کند
و با آنها تاجی میسازد و پادشاه جنگل را بازی می کند
و یک روز ناگهان هوا تاریک شد
و صدای رعد و برق ، پسر بچه را حسابی ترساند
و پسر بچه از وحشت جیغ می کشید و به دنبال پناهگاهی می گشت
و خانم درخت آغوشش را به روی پسر بچه گشود
و خانم درخت پسر بچه را بقل گرفت تا دیگر نترسد
و ساعقه ای زد
و هر دوی آنها را در آغوش هم سوزاند
( اما اینبار هیچکدام نترسیدند )
و خانم درخت پسربچه ای را دوست دارد
و پسربچه هر روز به آنجا می آید
و برگ های خانم درخت را جمع می کند
و با آنها تاجی میسازد و پادشاه جنگل را بازی می کند
و یک روز ناگهان هوا تاریک شد
و صدای رعد و برق ، پسر بچه را حسابی ترساند
و پسر بچه از وحشت جیغ می کشید و به دنبال پناهگاهی می گشت
و خانم درخت آغوشش را به روی پسر بچه گشود
و خانم درخت پسر بچه را بقل گرفت تا دیگر نترسد
و ساعقه ای زد
و هر دوی آنها را در آغوش هم سوزاند
( اما اینبار هیچکدام نترسیدند )
پاورقی : جمله آخر که توی پرانتز نوشته شده دلبخواهیه. می تونین بخونینش می تونین نخونینش
2 Comments:
belakhare ghesmate panzdahom ham oomad! montazeresh boodam! va doostesh dashtam! nazare aghideye manam ba arash movafeghe! man doos dashtam o jomleye akharo ham khoondam!:P
eshtebah omadi emshab... arash az 16 khoshehsh omade bood. emshab boro farda shab bia... :D
Post a Comment
<< Home