□ 3
و در آنجا درختی هست
و خانم درخت پسربچه ای را دوست دارد
و پسربچه هر روز به آنجا می آید
و برگ های خانم درخت را جمع می کند
و با آنها تاجی میسازد و پادشاه جنگل را بازی می کند
و کم کم هوا سرد می شود
و کم کم خانم درخت به خواب زمستانی فرو می رود
وقتی که خانم درخت دوباره از خواب بر می خیزد
روی پوست خود چیزی را حس می کند
و پسر بچه ، پوست خانم درخت را به اندازه یک قلب خراش داده است.
و خانم درخت پسربچه ای را دوست دارد
و پسربچه هر روز به آنجا می آید
و برگ های خانم درخت را جمع می کند
و با آنها تاجی میسازد و پادشاه جنگل را بازی می کند
و کم کم هوا سرد می شود
و کم کم خانم درخت به خواب زمستانی فرو می رود
وقتی که خانم درخت دوباره از خواب بر می خیزد
روی پوست خود چیزی را حس می کند
و پسر بچه ، پوست خانم درخت را به اندازه یک قلب خراش داده است.
پاورقی : توی خواب یکی بهم گفت که خدا شما رو واسه من فرستاده
0 Comments:
Post a Comment
<< Home