□ 8
و در آنجا درختی هست
و خانم درخت پسربچه ای را دوست دارد
و پسربچه هر روز به آنجا می آید
و برگ های خانم درخت را جمع می کند
و با آنها تاجی میسازد و پادشاه جنگل را بازی می کند
چند سالی می گذرد و پسربچه دیگر پسر بچه نیست
و چند سالی می شود که دیگر پادشاه جنگل را بازی نکرده است.
و خانم درخت اما هنوز ، خانم درخت است.
…
پسر بچه ای که دیگر بزرگ شده بود ، از خاطراتش با خانم درخت ، برای دختر جوانی تعریف می کند.
و دختر جوان تصمیم می گیرد به ملاقات خانم درخت برود
و هر دو با هم به آنجا می روند
و از فریادها و دویدن های پسر بچه دیگر خبری نیست.
هر دویشان کنار هم نشسته و به خانم درخت تکیه کرده اند
و پسر جوان برای تاج پادشاهی خود ، اینبار ، بوسه می چیند.
پاورقی : به جون عزیزت یادم رفت... :D
و خانم درخت پسربچه ای را دوست دارد
و پسربچه هر روز به آنجا می آید
و برگ های خانم درخت را جمع می کند
و با آنها تاجی میسازد و پادشاه جنگل را بازی می کند
چند سالی می گذرد و پسربچه دیگر پسر بچه نیست
و چند سالی می شود که دیگر پادشاه جنگل را بازی نکرده است.
و خانم درخت اما هنوز ، خانم درخت است.
…
پسر بچه ای که دیگر بزرگ شده بود ، از خاطراتش با خانم درخت ، برای دختر جوانی تعریف می کند.
و دختر جوان تصمیم می گیرد به ملاقات خانم درخت برود
و هر دو با هم به آنجا می روند
و از فریادها و دویدن های پسر بچه دیگر خبری نیست.
هر دویشان کنار هم نشسته و به خانم درخت تکیه کرده اند
و پسر جوان برای تاج پادشاهی خود ، اینبار ، بوسه می چیند.
پاورقی : به جون عزیزت یادم رفت... :D
0 Comments:
Post a Comment
<< Home