□ 9
و در آنجا درختی هست
و خانم درخت پسربچه ای را دوست دارد
و پسربچه هر روز به آنجا می آید
و برگ های خانم درخت را جمع می کند
و با آنها تاجی میسازد و پادشاه جنگل را بازی می کند
و امروز روز تعطیل است
و سایهء خانم درخت ، جای خوبی برای پیک نیک.
و ناگهان هوا بارانی می شود
و پدر خانواده شاخه هایی از خانم درخت را می شکند و آتش درست می کند
و پسر بچه به زیر باران می رود و سرما می خورد.
پاورقی : توی خواب داشتم از لب پنجره تو رو دید می زدم که یهو متوجه شدم سایه نداری ، به جای پاهات سم داری ، گوشات بلند و نوک تیزه ، روی تمام پوست بدنت پر از موی ، دندونای نیشت از دهنت می زنه بیرون ، موقع نفس کشیدن خرخر میکنی و روی کتف چپت یه زره قوض داری...
و خانم درخت پسربچه ای را دوست دارد
و پسربچه هر روز به آنجا می آید
و برگ های خانم درخت را جمع می کند
و با آنها تاجی میسازد و پادشاه جنگل را بازی می کند
و امروز روز تعطیل است
و سایهء خانم درخت ، جای خوبی برای پیک نیک.
و ناگهان هوا بارانی می شود
و پدر خانواده شاخه هایی از خانم درخت را می شکند و آتش درست می کند
و پسر بچه به زیر باران می رود و سرما می خورد.
پاورقی : توی خواب داشتم از لب پنجره تو رو دید می زدم که یهو متوجه شدم سایه نداری ، به جای پاهات سم داری ، گوشات بلند و نوک تیزه ، روی تمام پوست بدنت پر از موی ، دندونای نیشت از دهنت می زنه بیرون ، موقع نفس کشیدن خرخر میکنی و روی کتف چپت یه زره قوض داری...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home