و این است ضمانت زندگی
هیچ قصه ای به آرزوی تعبیر شدنش نرسید و در آخر مرد تا از خاکستر هر قصه ، افسانه ای دیگر سر برآورد با امیدهایی برای تعبیر آرزوهای جدیدش
Saturday, March 04, 2006و این است ضمانت زندگی
هیچ قصه ای به آرزوی تعبیر شدنش نرسید و در آخر مرد تا از خاکستر هر قصه ، افسانه ای دیگر سر برآورد با امیدهایی برای تعبیر آرزوهای جدیدش
Thursday, March 02, 2006بدون سکوت
از بی ستارگیه صبح دلگیرم. بد جور هم دلگیرم. ای کاش پلک نمی زدم تا صدای سازش خراب نمی شد. باقی مانده عمرش را در سازش می دمید ، اما چشمهای خیره اش با نگاه من گره خورده بود و چیز دیگری می گفت که نگاه من می فهمید. ای کاش پلک نمی زدم. گوشه های چشم اش ، کنار صورتش ، هزار سال چروکیده بود و هزار بار خیس تر از شورترین ماسه های ِ تر ِ کنار ِ دریا ، که از شکاف پوست بین انگشتان پاهای برهنه ، اثبات وجود می کنند. ای کاش برای آخرین بار پلک نمی زدم. ای کاش اصلا نمی آمد برای ساختن. نمی آمد برای هرچه نواختن.... ای کاش دلم تنگ تر می شد. ای کاش هیچ وقت پلک نمی زدم
|
Links
Archives
|
© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani Best Resolution : 1024 X 768 |