Friday, June 09, 2006

نخوندنیه خوندنی

همیشه برای به هرجا رسیدنم که دیر می شد، شبیه همین را می خواندم... تو ، بایست ، دستها بالا... اما تمام قافیه ها در میان همان افعال گذشته ، سر از زباله دانی خاطراتی در آورد که هیچ مورخی آنها را ثبت نکرد و البته نه به دلیل کمبود باطری... تا آنجا که یادم می آید همیشه کنار دریا زودتر صبح میشد اما شبهایش پر از عطر ماهی مرطوب بود و چه لذت بخش مینمود تقلید عدای عشاق ، سیگار نیمه سوخته ، پاهای برهنه ، ماسه های از سوز شبانه به هم ماسیده ، شلوار لی بالا زده که حالا سنگینی آب هم برسرمای به تن چسبیده اش می افزاید و قدم زدن های حاشیهء مرز روشنی صبح که ای کاش به مشرق بازمی گشت...ا


پاورقی : اول قرار بود اینو کسی نخونه ولی حالا دیگه اشکال نداره بزار خوندنی بشه
 

My Photo
Name:
Location: Mashhad, Iran

Don't look back...

 

 

© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani                                    Best Resolution :  1024 X 768