Friday, January 21, 2005

دعای شب امتحان

أللهم أهدا كل شوت و مشنگ لایعلم من دروسها بقدر بز أخفش.
ألذی لایعلم و لایستطیع أن یقراء فی لیلة واحدة كل هذه الكتب المخوفة القطورة و الجزوات الزیراكسیة.
الذی لا ینفع فی الدنیا و الاخرة و فی الموضوعات العملگیة تغنی محل أشتغالنا.
أللهم أنجنا من البلیات الذی ینزل علینا ببركة الأساتید و الأمتحاناتهم الذی یتنزل المعدل تحت خطوط المشروطیة.
أللهم نسئلكة اللغو كل الأمتحان و الكوئیز فی كل تروم. و لاتكلنا الی أنفسنا و نمراتنا و محفوظاتنا الذی یجذبتا الی المنجلاب المشروطیة. و أعوذ بك من پروجات.
آمین یا كاشف المضطرین فی اللیالی الامتحانیة

Wednesday, January 12, 2005

شبا

وقتائی که دلم هوائی میشه ، از اون دیوار آجریه میرم بالا ، همون دیوار کوتاههء حیاط همسایمونو میگم. یواشکی می پرم تو باغچه. تمام لباسامو خاکی میکنم ، یک تیغ گنده توی اون بوتهء گل رز پیدا میکنم و محکم صورتمو میکشم بهش. وای که چقد دلم خنک میشه. نمی دونین چقد حال میده بهم... بعدشم از درخت آلبالو میرم بالا و توی تاریکی سعی میکنم مزهء برگاشو بچشم. یک جورائی مزش گسه ولی اشکال نداره ، به جاش صدای قشنگی داره برگ آلبالو جویدن... مثل وقتائی که کارتون خانواده دکتر ارنست رو می دیدم ، دلم میخواد یک خونهء درختی می ساختم اونجا... صبح هم که موقع پائین اومدن از درخت میرسه ، همش آرزو می کنم از اون بالا بیفتم و دوباره دست چپم بشکنه
پاورقی : من همیشه هم اینقد آقا نیستم ! ممکنه یک سرکی هم تو خونه کشیدم ، اما فقط میرم سر یخچال. به جز یک لیوان آب هم چیزی نمی خوام. آقای همسایه یک وقتی از پشت با چیزی نکوبی تو سرم
پاورقی تر : به دنیای دیوانگی های من خوش اومدین. توروخدا بفرمائین تو. دم در بده آخه...ا

Sunday, January 09, 2005

پرنده فقط یک پرنده بود

پرنده از لب ایوان پرید
مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نمی شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود


پاورقی : پرنده فقط یک پرنده بود / مجموعهء تولدی دیگر / بانو فروغ فرخزاد
پاورقی تر : اینو تقدیم میکنم به تمام پرنده های پشت پنجرهء اتاقم که شبا یبدارم تا صبح قبل از طلوع آفتاب بیدارشون کنم
پاورقی ترین : لطفا کسی ننویسه پرنده مردنی است. پرواز را به خاطر بسپار. ممکنه بهشون بر بخوره. آخه اونا فقط پرندن

Thursday, January 06, 2005

کاشکی حداقل شکلاتاشو می خوردم

دیروز یک دونه پول انعام گرفتم
تمام شبو توی این فکر بودم که فردا صبح برم بازار با پولم بزرگترین هواپیما رو بخرم ، سوارش بشم و برم اون بالابالاها. به هیم خاطر هم صبح دیر از خواب بیدار شدم. وقتی از خونه رفتم بیرون دیگه همه جا تعطیل شده بود. توی راه برگشتن، یک دوره گردو دیدم که تخم مرغ شانسی می فروخت. با خودم گفتم حالا این پولمو تخم مرغ شانسی بخرم ، با انعام بعدی هواپیما میخرم. پولو دادم و یک دونه گرفتم. مامانم می گفت شکلاتش واسه خوردن خوب نیس. واسه همینم همشو ریختم دور و فقط ان جعبهء توشو باز کردم. باورم نمی شد. توش ده تا پول بود. کلی ذوق کردم. با خودم گفتم اگه با این ده تا پول ، ده تا تخم مرغ شانسی بخرم ، می تونم صد تا پول داشته باشم. تازه اونجوری میتونستم یک هواپیمای بزرگتر بخرم تا آرشم سوارش کنم وا سه گردش... همهء اون پولا رو دادم به دوره گرد ، اونم هر چی تخم مرغ شانسی داشت داد به من. دونه دونه همهء جعبه ها رو جدا کردم و شکلاتاشو ریختم دور. اما این دفعه فقط ده تا قوطی خالی برنده شدم... حالا واسه رسیدن به آرزوی پرواز باید منتظر یک انعام دیگه باشم

Sunday, January 02, 2005

اینم یک تفاوت دیگه

صفحهء شطرنج من مثل بقیهء شطرنجا نیست. تموم خونه هاش یک رنگ و سفیده. اما در عوض سربازاش دورنگن. یک روشون سفیده ، یک روشون سیاه. و توی این بازی ، مهره ها فقط خودیارو میزنن

پاورقی : تو بردنده شدی . منم همون آرزوئی رو برات دارم که برام کردی
 

My Photo
Name:
Location: Mashhad, Iran

Don't look back...

 

 

© Copyright October 2006 by Alireza Vazirian Sani                                    Best Resolution :  1024 X 768